خدا میبینه همه چیز رو...

15خرداد ماه سال 99 من اومدم و یه پستی منتشر کردم تحت عنوان میبینه ک نوشتم،میخونه ک نوشتم (پست مربوطه)

خبر از یه آرزو داده بودم و گفته بودم خیلی بزرگه و شک دارم که ارزوم باشه یا نه!

اما بعد نوشتم دلم قرصه که خدا حواسش هست و مطمئنم که میبینه و درستش میکنه!

 

+میدونی چی شده؟

چند ماهه که اون ارزو به حقیقت تبدیل شده!

خیلی عجیب و یهویی :)

 

پس میخواستم بگم خدا میبینه همه چیز رو و میدونه پس دلتو محکم کن به خودش.

 و مطمئن باش و باورش کن✨

۰ ۱۵

تذکر*:اگه ناراحتی،یا غمت گرفته این پست رو‌ نخون!

چند روزه حوصله ندارم !

دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم

حس میکنم دیگه حوصله و کشش هیچ چیزی رو ندارم !

این چند روز الف اومده و انواع و اقسام حرفا رو بارم کرده 

ولی خب من مث همیشه خودمو کنترل میکنم 

هیچی نمیگم 

حتی وقتی خیلی ناراحت میشم نمیزارم اشکام بیاد پایین!

نمیدونم درک میکنید یا نه 

اما انگار حوصله ی زندگی کردن ندارم 

با هیچ چیزی نمیتونم کنار بیام!

هیچ کدوم کارام با کیفیت نیست 

از خودم راضی نیستم !

​​​​​​چاق شدم و واقعا متنفرم از خودم و هیکل فعلیم !

اسفندماه ازمون دارم و واقعا برام سخته و اذیت میشم ،حتی عملکردم قابل قبول نیست!

.

انگار دیگه خودمو قبول ندارم!

 

 

 

 

۰ ۷

امروز نهمین روز دی ماه است!

وقتایی که خسته میشم 

بی حوصله میشم 

.

ولی یه نور امید نمیزاره تسلیم بشم!

بهم میگه برو جلوتر 

 

۰ ۹

من گفته بودم معجزه ها همیشه وجود دارن!

توی افتاب کم جونی که از پنجره حیاط میاد نشستم.

لیوان چایی دارچین رو کنارم گذاشتم و کتاب میخونم!

تکه هایی از یک کل منسجم.

خونه ارومه به جز صدا های گاه و بی گاه بنا ها توی خونه ی همسایه جدید ک هردفعه ای چیزی به هم میگن‌.

داداشم اون طرف تر نشسته مشق مینویسه!

به چندسال قبل فکر میکنم....

گاهی وقتا از همه چیز ناامید میشدم 

ولی بازم منتظر معجزه ها میموندم.

میدونید 

الان چندماهه که معجزه اتفاق افتاده :)

 

۰ ۱۲

وی با بغضی در گلو نشسته انجا و مینویسید!

بزارید بهتون بگم 

هر لحظه ممکنه اشکام بیاد پایین و من به زور جلوشون رو میگیرم 

هی نفس عمیق میکشم و هی سعی میکنم به چیزی فکر نکنم!

یه عالمه فیزیک ۱/ریاضی۱/ریاضی پیش/زبان پیش/زبان فارسی/فیزیولوژی روی هم انبار شده 

و من تا همین لحظه سراغشون نرفتم ! 

قرار بوده برای کنکور هم بخونم و اونم همون گوشه ها ولش کردم تا زمانش برسه 

تا شنبه بشه 

تا اول ماه بشه 

تا......

_________________

صبح ک بیدار شدم دیدم همکلاسیام عکس و اسم مدیر گروها رو فرستادن توی گروه 

و من وقتی چشمم به عکس پسر عمم خورد پشمام ریخت!

کسی که به کل فامیل گفته دانشگاه روزانه قبول شده باید توی این دانشگاه غیرانتفاعی بشینه سر کلاس پسر عمه ی گرامیش!

و خب یکم تحقیق کردم و بعد دیدم ۳تا استاد شیمی دیگه هم توی دانشگاه داریم و میتونم کلاسامو با اونا بردارم!

یا ۷واحد شیمی کوفتی رو توی یه دانشگاه دیگه پاس کنم -_-

____________

شما بگید به من کنکورو چیکار کنم؟

درسای دانشگاه رو چیکار کنم؟

+قرار بوده دوتا همایش شرکت کنم و اونقدر گیج و بی برنامه هستم که یادم رفته !

____________

بیشتر وقتم پای گوشی میگذره  

​​​​​​یا به بطالت و حوصله ی هیچ چیزی رو ندارم !

دیگه حتی دلم نمیخواد کتاب بخونم 

دلم نمیخواد فرندز ببینم 

دلم نمیخواد چت کنم   

فقط میدونم وضعیت فعلیم حق من نیست(بغض مجدد)

و هیچ تلاشی برای بهبودش نمیکنم 

و منی که خستس 

و منی ک نمیدونه چیکار کنه 

و منی که سردرگمه .....

 

۰ ۱۲

و من دائم به خودم دلداری میدهم!

من شنبه کلاس داشتم و یادم رفته بود!

فکر میکردم فردا بعد از ظهره ! 

نیم ساعت بعد از شروع کلاس سین بهم زنگ زد ک چرا نیومدی ؟معلومه کجایی پس؟

و یک دفعه هول شدم !

انلاین شدم و روی لینک کلاس زدم و با یک حجم عظیم از خشم و دعوا و تحقیر رو به رو شدم.

من واقعا نمیتونم گریه نکنم!

اشکام پشت سر هم میاد پایین....

نمیدونم از ضعیف بودنه یا ترس یا چی!

اما فکر میکنم اگه مجبورم نبودم این درس رو بخونم صدبار حذفش کرده بودم 

ولی دائم اینده نگری میکنم !

دائما مزیت های اونو یادم میارم!

و امروز استاد گفت با گریه کردن چیزی درست نمیشه 

باید خودت رو ثابت کنی! 

 

 

۰ ۱۳

وی امروز دانشجو شد !

به طور اتفاقی و با هزار زور و تلاش مامانم انتخاب رشته کردم!

و نتیجه شد مهندسی پزشکی!

قرار نیست این رشته ی تحصیلیم باشه اما فعلا دانشجوی این رشته هستم !

امروز ثبت نام حضوری کردیم :)

ولی مهندسی پزشکی رو دوست دارم 

یکم در موردش مطالعه کردم و درکل چیز بدی نیست :)

مثه مابقی رشته های مهندسی یه ذره همت و تلاش میخواد فقط!

این عکسا هم بمونه از روز اول ثبت نام !

 

 

۰ ۱۵

[نقطه ی دارچین]

من الان تو نقطه ی دارچین هستم !


به قول مجتبی شکوری 
نقطه ی دارچین برای لحظه و ساعتی هستش که فکر میکنی دیگه به اخر رسیدی،که دیگه خسته شدی،جون نداری،حالت از خودت و زندگیت بهم میخوره و و توی درمانده ترین حالت ممکن به سر میبری!

و اینجا دوتا نکته وجود داره:
1)فرو میریزی و دیگه برات مهم نیست!
2)تلاش میکنی و درستش میکنی و میسازی اون چیزیو که لیاقتش رو داری!

 

۰ ۱۰

وفتی خدا بهت نگاه میکنه!

سلام!

از فضای وبلاگ خیلی دور شدم !

بیشتر تایمم با گوشی میره!

پای اینستاگرام 

یه حس رخوت و بدی دارم از خودم،هیچ کار مفیدی درواقع انجام نمیدم!

کلاس آلمانی میرم 

یا یه معلم به شدت سختگیر،از همونا ک درس نخونی میشوره و پهنت میکنه روی بند!

اوایلش استرسش رو داشتم،سخت بود،خیلی سخت 

​​​​​​ولی خب وقتی تایم بزاری براش و یکم بخونی زبان جالبی میشه!

______

سرظهر با بابام دعوام شد و حرفای زشتی زدم 

کاش میشد توی عصبانیت یکم حواس ادم به دهنش باشه 

عمیقا پشیمونم و بغض دارم!

من ادم بدی نیستم فقط بعضی وقتا خستم و روحم درد میگیره!

حتی الان دارم گریه میکنم!

_________

بعد کلاس انلاین با الف ویدیو کال داشتم 

گریه کردم!

 باهام حرف زد!

________

امشب فاطمه ناراحت بود،خسته و کلافه بود 

بهش گفتم 

صبح میشه این شب💙

​​​​

 

۰ ۱۱

یه سری حرف جدی!(در اینده بدون رمز منتشر میشه)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
No matter how you feel
Get up
dress up
show up
and
never give up
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان