بزارید بهتون بگم
هر لحظه ممکنه اشکام بیاد پایین و من به زور جلوشون رو میگیرم
هی نفس عمیق میکشم و هی سعی میکنم به چیزی فکر نکنم!
یه عالمه فیزیک ۱/ریاضی۱/ریاضی پیش/زبان پیش/زبان فارسی/فیزیولوژی روی هم انبار شده
و من تا همین لحظه سراغشون نرفتم !
قرار بوده برای کنکور هم بخونم و اونم همون گوشه ها ولش کردم تا زمانش برسه
تا شنبه بشه
تا اول ماه بشه
تا......
_________________
صبح ک بیدار شدم دیدم همکلاسیام عکس و اسم مدیر گروها رو فرستادن توی گروه
و من وقتی چشمم به عکس پسر عمم خورد پشمام ریخت!
کسی که به کل فامیل گفته دانشگاه روزانه قبول شده باید توی این دانشگاه غیرانتفاعی بشینه سر کلاس پسر عمه ی گرامیش!
و خب یکم تحقیق کردم و بعد دیدم ۳تا استاد شیمی دیگه هم توی دانشگاه داریم و میتونم کلاسامو با اونا بردارم!
یا ۷واحد شیمی کوفتی رو توی یه دانشگاه دیگه پاس کنم -_-
____________
شما بگید به من کنکورو چیکار کنم؟
درسای دانشگاه رو چیکار کنم؟
+قرار بوده دوتا همایش شرکت کنم و اونقدر گیج و بی برنامه هستم که یادم رفته !
____________
بیشتر وقتم پای گوشی میگذره
یا به بطالت و حوصله ی هیچ چیزی رو ندارم !
دیگه حتی دلم نمیخواد کتاب بخونم
دلم نمیخواد فرندز ببینم
دلم نمیخواد چت کنم
فقط میدونم وضعیت فعلیم حق من نیست(بغض مجدد)
و هیچ تلاشی برای بهبودش نمیکنم
و منی که خستس
و منی ک نمیدونه چیکار کنه
و منی که سردرگمه .....