هر ادمی خودش رو میبینه!

اگه کسی چاقه

اگه صورت و بدنش پر از جوشه

اگه موهاش کم پشته 

اگه ابروهاش حالت نداره 

اگه چشماش ریزه 

اگه رنگ پوستش تیرس

اگه دماغش زشته و قوز داره

خودش همشو میبینه

روزی صدبار هم میبینه

بخدا لازم نیست هی بهشون یاداوری بشه

اینقدر فشار روی ادما هست بابت این مشکلاتشون 

اینقدر خودشون ناامید میشن 

دیگه با تکرار کردنش سعی نکنیم غمشون رو بیشتر کنیم!

 

 

۰ ۱۳

حرف جدیدی نیست!

از قبل کنکور هم بدتر شدم!

حوصله ی هیچ چیز و هیچکس رو ندارم 

از جمع های شلوغ بیزار شدم،و تنها موندن رو بهش ترجیح میدم 

همش دوست دارم تنها باشم و با کسی حرفی نزنم 

دلم میخواد گریه کنم،تحمل دیدن اشک و غم مامانم رو ندارم!

یه حجم بزرگ استرس توی قلبم جا خوش کرده و هیچ جوره بیرون نمیره!

حس میکنم یه بار خیلی سنگینی روی دوشمه 

از بابام عمیقا متنفرم!

______

امروز فهمیدم یه دختر مجرد بالای ۱۸سال برای خروج از کشور به اجازه ی پدرش احتیاج نداره و از این بابت خیلی خوشحالم 

نه اینکه بخوام برم خارج از کشور 

به خاطر اینکه اینجا دخترا به نوعی ادم حساب شدن  

چون دختر مال هیچ کس نیست و صاحب اختیار دختر خودشه و بس!

________

شین خونمون بود،حتی حوصله ی اونو نداشتم و خدا خدا میکردم بره خونشون چون دلم حرف زدن نمیخواست!

خسته شدم از بس منفی بافی میکنه 

میگه خونمون اینجور ماشینمون اونجور،قیافم اونجور  

من که از خیلی نظرها از اون پایین هستم اینقدر احساس خفت نمیکنم  

البته در مورد دماغم حساس بودم

ولی تحت تاثیر حرفای اون قرارگرفتم و نمیتونم بدون ماسک هیچ جا برم و همش احساس سرخوردگی دارم نسبت به دماغم!

________

به این فکر میکنم که وقتی انه شرلی ۸ هم تموم بشه،بی چی دل خوش کنم؟

 

۰ ۷

من/ شین /مامانش!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

[منی که امروز 22ساله شد]

 

به عبارتی سوپرایز شدم!

زنگ زدن بیا دم در کارت دارم!

وقتی رفتم گلی کیک به دست بود با اهنگ تولد و برف شادیایی ک دوروبرم میپاشید!

 انتظارشو واقعا نداشتم!

🌈🌿💙

 

۰ ۱۲

الحیاة ، اللیل ،الفجر

میدونید گاهی اوقات فکر میکنم فقط یه جلد کتاب و یه فنجون چایی با یه اتاق ک درش به ایوون باز میشه برای من کافیه!

و اون وقت دیگه هیچ غم و ترسی سراغم نمیاد!

عاشق شب هستم!

و کمتر کسی اینو درک میکنه

همه جا ساکته و این سکوت خیلی حالم رو خوب میکنه!

البته همین اندازه عاشق طلوع هم هستم 

چون معتقدم طلوع خورشید یه امیده!

یه جریان از زندگی!

 

 

​​​​​

۰ ۱۶

و بازهم دختره و موهاش!

موهام رو خودم کوتاه کردم!

همین سر ظهر!

و با جمله ی دختره و موهاش از طرف مامانبزرگم روبرو شدم!

کاش میتونستم بگم دختر به شعور و شخصیتشه،به افکارشه و تمام!

________

غلط کرد اون پسری ک میاد خواستگاری و میگه موی طرف باید بلند باشه

مگه اومده کالا بخره؟

والا:/

اگه کسی اومد خواستگاریتون و این حرفو بهتون زد فورا بکوبید در دهنش!

۰ ۱۷

منطقیه یا نه؟

بیشتر از همه نگران گلی ام!

با سوال های مسخره ای که هر چندوقت یک بار میاد و ازم میپرسه قشنگ تشخیص میدم که موضوع چیه!

میخوام خودم رو بیحیال نشون بدم و بگم به من چه

اما باز دلم طاقت نمیاره

________________________________

کاش یه وقتی برسه که مامان باباها به جای کتک زدن و تهدید کردن دخترشون بشینن کنارشون و بگن حرف بزن فقط

بگو مشکلت چی بود؟

و سعی کنن درست موضوع رو حل کنن!

با دادو فریاد لجبازی ها و عقده هایی که تو گلو میمونه بیشتر از قبل میشه!

۰ ۷

کاش اونقدر خودمون رو به نفهمی نزنیم!

شین دائما در حال نالیدنه!

همش میگه اون چرا اینجور و این چرا اینجور!

منم مینالم اما شین واقعا شورش رو دراورده!

میگه توی این شهر کوچیک به هیچ جایی نمیشه رسید.

میگه فاصلمون تا مرکز شهر زیاده و...

شین اولین نفر نبوده و اخرین نفرم نیس!

میشناسم خیلی های دیگه که از همین شهر کوچیک به جاهای خفن رسیدن و الان تو کشورای دیگه زندگی میکنن!

اگه بخوام اوضاع مالی رو به چهاردسته بد،متوسط،خوب،عالی تقسیم کنم

خانواده شین یه کوچولو پایین تراز دسته ی عالی هستن 

اماخودش دائم از بی پولی میناله

که فلان و اینجور و...

و میگه این عدالت خدا کجاست پس؟

نمیتونم بهش بگم 

اما باید بدونه

 وقتی یه لباسی داره که بپوشه،یه سقفی بالای سرشه،غذایی داره که بخوره،همینکه لیسانس داره و پدرش سرکار میره از خیلی خیلی خیلی ادمای دیگه خوشبخت تره!

___________

هیچ وقت فکر نمیکردم بیاد و با من دردودل کنه 

همون ادمی که وقتی دانشگاه قبول شد و من شدم پشت کنکوری خودش رو گرفت 

پیامارو سین میزد و جواب نمیداد و......

همون ادمی کهبه خاطرمعدل پایین دبیرستانم مسخرم میکرد!

میدونید بعضی وقتا یه زخمایی میزارن روی دل ادم که با هزار برار محبت هم نمیشه جاشون رو  مخفی کرد!

___________

 

 

۰ ۱۵

و ماجرایی دیگر ازجانب شین!

صبح با شین رفتیم پارک

پیاده روی کردیم و صبحانه خوردیم 

و در غیاب مردم و سرسره بازی کردیم : دی

وسط حرفامون بهش گفتم 

چقد دلم استانبولی میخواد :)

_________

سر ظهر زنگ زد که خونه اید؟

بیا دم خونه کارت دارم 

فک کنید یه دیس پر استانبولی برام اورده بود😌

بهش گفتم دیوونه این چه کاریه کردی اخه؟

میگه وقتی رفتم خونه دیدم مامانم میخواد استانبولی بپزه دیگه گفتم تو که دلت میخواسته،بزار برات بیارم🤭

اونقدم خوشمزه بود این غذا که خدا میدونه ^___^

۰ ۱۵

گفتم که شماهم درجریان باشید

ریحان رو یادتونه؟

دیشب مثل همیشه رفتم توی پیج سلبریتی های مورد علاقه ی ریحان 

 و بازم اسمش رو سرچ کردم و کسی نبود:)

حس کردم چقدر دلم براش تنگه:)💙

​​​​​​دوباره اسمش رو توی اینستا با فامیلی ک درست یادم نبود سرچ کردم 

اما اینبار یه پیجی اومد بالا

خودش بود

ریحان بود و شوهرش و یه دخترکوچولو:))

اشک توی چشمام جمع شده بود

فقط دوسال ازش بیخبر بودم و این همه تغییر کرده بود😍

پیامش دادم و صبح جوابم رو داده بود میگفت منم خیلی دلتنگت بودم  و گوشیم سوخت و...

میگفت به عمد اسم و فامیلم رو گذاشتم توی ایدیم که اگه یادت مونده باشه سرچ کنی و پیدام کنی

خلاصه بگم بهتون که حال دلش کنار شوهرش و دخترش خوبه:)💙

 

۰ ۱۴
No matter how you feel
Get up
dress up
show up
and
never give up
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان