حرف جدیدی نیست!

از قبل کنکور هم بدتر شدم!

حوصله ی هیچ چیز و هیچکس رو ندارم 

از جمع های شلوغ بیزار شدم،و تنها موندن رو بهش ترجیح میدم 

همش دوست دارم تنها باشم و با کسی حرفی نزنم 

دلم میخواد گریه کنم،تحمل دیدن اشک و غم مامانم رو ندارم!

یه حجم بزرگ استرس توی قلبم جا خوش کرده و هیچ جوره بیرون نمیره!

حس میکنم یه بار خیلی سنگینی روی دوشمه 

از بابام عمیقا متنفرم!

______

امروز فهمیدم یه دختر مجرد بالای ۱۸سال برای خروج از کشور به اجازه ی پدرش احتیاج نداره و از این بابت خیلی خوشحالم 

نه اینکه بخوام برم خارج از کشور 

به خاطر اینکه اینجا دخترا به نوعی ادم حساب شدن  

چون دختر مال هیچ کس نیست و صاحب اختیار دختر خودشه و بس!

________

شین خونمون بود،حتی حوصله ی اونو نداشتم و خدا خدا میکردم بره خونشون چون دلم حرف زدن نمیخواست!

خسته شدم از بس منفی بافی میکنه 

میگه خونمون اینجور ماشینمون اونجور،قیافم اونجور  

من که از خیلی نظرها از اون پایین هستم اینقدر احساس خفت نمیکنم  

البته در مورد دماغم حساس بودم

ولی تحت تاثیر حرفای اون قرارگرفتم و نمیتونم بدون ماسک هیچ جا برم و همش احساس سرخوردگی دارم نسبت به دماغم!

________

به این فکر میکنم که وقتی انه شرلی ۸ هم تموم بشه،بی چی دل خوش کنم؟

 

۰ ۷

من/ شین /مامانش!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

[منی که امروز 22ساله شد]

 

به عبارتی سوپرایز شدم!

زنگ زدن بیا دم در کارت دارم!

وقتی رفتم گلی کیک به دست بود با اهنگ تولد و برف شادیایی ک دوروبرم میپاشید!

 انتظارشو واقعا نداشتم!

🌈🌿💙

 

۰ ۱۲
No matter how you feel
Get up
dress up
show up
and
never give up
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان