وی در سومین راه کسب پول نیز شکست خورد!

از عنوان مشخصه دیگه!

اگه بخوام تعریف کنم اینجوریه ک 

یه روزی ک حوصله نداشتم رفتم سر تلگرام و دیدم توی یه گروه زبان یه بنده خدایی التماس میکنه ک اقا به من کمک کنید امتحان زبان دارم!

منم رفتم پی ویش و سوالات زبان ۱۱رو براش جواب دادم!

و بعدش این جرقه به ذهنم زد ک خب میتونم برای یه سریا ک نمیتونن امتحان بدم و یه پولی بگیرم ک حداقل بتونم کتابای احتیاجیم رو خودم تهیه کنم!

______

منتظر موندم!

چند روز بعد یه دختری مجدد اومد توی گروه و گفت برام امتحان زبان بدید،هزینشو میدم!

من قبول کردم و بهش گفتم پول رو بریز به حساب!

گفت بعداز امتحان برات واریز میکنم!

من حدود ۲۰سوال تستی و یه ریدینگ طولانی سخت +۳لیسنینگ و ۱۵سوال مربوط بهش رو براش جواب دادم!

شماره کارت رو هم بهش دادم و گفت باشه واریز میکنم!

و بعد از امتحان دیگه پیامای من رو سین نکرد!

و اخرین بازدیدش رو مخفی کرد!

________

من با هزار زحمت براش جواب دادم،خداشاهده از ناهار خوردنم گذشتم اما اون نامردی کرد.....

خیل دلم گرفت 

فک نمیکردم اینقدر ادما پست و عوضی باشن!

________

دیگه اعتماد نمیکنم!

​​​​​​

 

​​​​​

​​​

۰ ۲۱

من متاسفم!

مامانم داشت از سیسمونی یکی تعریف میکرد ومیگفت بچش همین روزا به دنیا میاد
بابام پرسید جنسیتش چیه؟!
مامانم گفت دختر!
و بابام گفت اح و دهنشو کج کرد!


دنیا روی سرم خراب شد!

______________

همیشه به خودم دلداری میدادم که دختر،منتظر اومدن تو بودن!

میگفتم تورو دوستت داشتن و از داشتنت خوشحال بودن 

ولی از یه طرف فکر حرفایی که مامانبزرگم میزد ولم نمیکرد 

من و پسرعموم به فاصله ی چندروز به دنیا اومدیم

همه باهم توی یه خونه ولی واحدای مجزا زندگی میکردن!

میگفت عمو هی پسرشو بغل میگرفت و میگفت 

پسر پسر قند عسل

پسر پسر دارم،شاه دارم

و.......

_____

فکر کردم چقدر بابام دلش میخواسته من پسر بشم

چقدر حسرت خورده 

چقدر......

۰ ۱۲

من توی گذشته گم شدم!

وقتی اول راهنمایی بودم،اجازه نداشتم برم با دوستام بیرون 

حتی تنها هیچ جایی نمیرفتم جز کلاس زبان

همیشه پیش خودم میگفتم تا ازادی فقط ۶سال دیگه مونده،منظورم دانشگاه رفتن و خلاص شدن از اون حجم سخت گیری بود!

و هرسال میشمردم ک ۵سال دیگه،۴سال دیگه و....

من هنوزم اونقدرا ازادی ندارم

که بگم دلم گرفته و میرم یه سر کافه و...

کلا تعریف نشدس برای خانوادم

گاهی وقتا مثل الان شرمنده هستم،از تموم بدی هایی که کردم،از تموم گندایی که زدم

و دلم میخواد اندازه یک دنیا با خونه فاصله پیدا کنم

تنها بشم و فقط خودم باشم!

قطعا انتخاب من شهرای بوم نیست،من میرم دورتر خیلی دورتر!

اما بعضی وقتا دلم برای ۱۸سالگی تنگ میشه 

دوست داشتم وقتی ۱۸ساله هستم مستقل بودن رو تجربه کنم

وقتی ۲۲ساله هستم چندان بهم نمیچسبه!

___________

کاش میشد برگردم و توی ۱۳سالگی میموندم،

کاش ۱۳سالگیم تموم نمیشد!

اون روزا توی بالاترین سطح خودم بودم،درس خون،منظم،پرتلاش،همیشه هم لبخند رضایت مامان بابامو داشتم

اکثر نمره هام بیست بود

صبحا ساعت ۵بیدار میشدم درس میخوندم

عمیقا تلاش میکردم!

دلم برای خودم،خود واقعیم تنگ شده!

 

​​

۰ ۱۲
No matter how you feel
Get up
dress up
show up
and
never give up
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان