حرف اونا مگه مهمه؟

قبلا وقتی کسی اذیتم میکرد یا بهم بی احترامی میکرد تا مدت ها درگیرش بودم و خودخوری میکردم 

اما الان به درجه ای رسیدم که حرف ادما هیچ ارزشی برام نداره

مثلا دیشب گلی گفت خاله اومد فلان حرفو پشت سرت زد و.....

من پیش خودم گفتم فقط برای یه کار مهم که میخواستم توش شریک بشه باهاش صحبت کردم هیچ اشکالی نداره اگه از چرخه حذفش کنم و خودم تنها باقی راهو برم.

یا دیشب سر یه استوری با یه بلاگر محبوب کنکوریا دعوام شد و ریپلای گرفتم و براش توضیح دادم حرفش اشتباه بوده

فورا جواب داد و یه چیز بی ربط نوشت و جوری رفتار کرد که انگار من ارث باباش رو خوردم

خواستم براش یه متن طولانی بنویسم و با دلیل و منطق بهش توضیح بدم و بعد بیخیالش شدم

گفتم که چی؟

و نهایتا بهش گفتم من قصد ناراحت کردنتون رو نداشتم و موفق باشید 

بماند که بعدش بهم چی گفت:دی

____________

خیلی وضعیت خوبیه

هیچ حرفی برات ارزش نداره

خودت رو درگیرش نمیکنی و از کنارش رد میشی

هرچی که میگدره متوجه میشی ادما اونقدر ارزش ندارن که بخوای خودتو برای حرفاشون غصه دار کنی

 

۰ ۱۰

شرح احوال

اعتراف میکنم وقتی انه شرلی میخوندم حس میکردم دیگه روی زمین نیستم،حالم خیلی خوب بود!

اما بالاخره هفته پیش بعداز مدت ها رفتم شهر کتاب و چندجلد باقی موندش رو خریدم.

​​​​​​هر8جلدش رو توی اتاق عقبی گذاشتم که مادرم خیالش راحت باشه که سراغشون نمیرم

اما امروز وقتی خونه نبود یواشکی انه شرلی در ویندی پاپلرز رو برداشتم و شروع کردم بخونم

ازش خوشم نیومد

نمیدونم چرا!

اینکه با کلافگی و سردرگمی و استرس و گردن درد مطالعش میکنم هم بی تاثیر نیست!

________

هوا وحشتناک خوبه

گلای رز و محمدی باغچه کم کم دارن باز میشن!

بعدازظهرا توی حیاط میرم و میشینم و فقط به صداها توجه میکنم

صدای ماشین و موتورای عبوری،صدای چکش کفاشی روبروی خونه،صدای گنجیشکای لابه لای درخت انگور

همسایه بغلی یه حیاط بزرگ و نما شده ی درست حسابی دارند،اما هیچ باغچه و گلی توش نیست

دلیلش هم اینه که خانم خونه دوست نداره حیاطش کثیف بشه و پراز برگ 

اما چطوری دلشون میاد؟!

من اگه یه خونه داشتم توی باغچش یه یاس میکاشتم،وحشتناک بوی خوبی داره،

شایدم یه درخت لیمو !

______________

حس میکنم دارم دیوونه میشم،افکاری که قابل بیان نیست بعضی وقتا منو جوری میترسونه که دلم میخواد زانوهامو بغل بگیرم و های های اشک بریزم!

________________

هرچی ک میگذره بیشتر به نوشتن معتقد میشم!

​​​​​​مینویسی و انرژی مثبت میفرستی و منتظر میمونی اتفاق بیفته!

___________________

شین لیسانسش رو گرفت و من هنوز پشت کنکوریم!

سرکار میره و من هنوز پشت کنکوری ام!

قراره این دوروز دکتر برم و شاید این حجم از افسردگی دست از سرم برداره،!

​​​​​​دلم میخواد زودتر کنکور تموم بشه

این چهارپنج سال مثله یه بغضه که گلومو فشار میده و سعی میکنه خفم کنه!

هنوزم حسودیم میشه به ادمای با اراده 

شایدم حسودی نیست فقط پراز لذت میشم وقتی میبینم چقدر خفن و منظم و تلاشگر هستن!

اما خب درست میشه همه چیز 

امیدی هست

خدایی هست

​​​​​​

​​​​

۰ ۱۲

حرفایی که هیچ ارزشی نداره!

مامانم خسته و ناراحته،انگار به هیچ چیزی امید نداره

ناراحتی از توی چشماش پیداس

امروز تولدشه و براش کیک خریدم اما خوشحالش نکرد

_______

وقتی منو ببینید شروع میکنم باهاتون گرم صحبت کردن و گاها بلند بلند میخندم 

اگه کسی منو ببینه میگه چه بیخیاله و چقد حالش خوبه .اما واقعیت اینه ک من اون ادم نیستم 

من واقعی قایم شده و پراز ترس و اضطرابه و بعضی وقتا از شدت استرس و حال بد نمیدونه چیکار کنه و فقط به خودش میلرزه

من واقعی نمیتونه غمش رو نشون بده و حرفاش رو با کسی درمیون بزاره!

________

دلم میخواد برای چندروز هم ک شده هیچ کسی رو نبینم و با هیچ کسی حرف نزنم و فقط سکوت کنم!

________

 

۰ ۱۵
No matter how you feel
Get up
dress up
show up
and
never give up
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان