پنجشنبه ۲ خرداد ۹۸
همینکه امروز بابام قول داده بریم دریا یعنی زندگی هنوز جریان داره
وقتی نشستم لب دریا چشمامو میبندم و به صدای موج ها گوش میدم.
به جای همه ی شما ابی دریا رو تا بی نهایت تماشا میکنم
#دریا_بغلم کن
من الان روی گلیم ابی رنگی که کف اشپزخانه کوچکمان پهن شده نشسته ام و دارم تایپ میکنم.
و این درحالی است که کته گوجه ام را دم گذاشته ؛کاهوی سالادرا خرد کرده وسس را اماده کرده ام
و همانطورکه منتظر دم کشیدن برنجم هستم،ان شرلی میخوانم .
پ.ن1:دلم نیامد پدرم بدون سحری روزه بگیرد.
پ.ن2:واقعا حیف نیست جزوه یک روز خوشی هفته نرود؟
میدونید الان دلم میخواست اینجا پست بزارم که
صبح دانشگاه نرفتم (چون واسه امتحان فردا گه خیلی مهمه درس بخونم و هنوزم نصف بیشتر جزوم مونده بعلاوه ی اینکه باید دوره هم بکنم تا یادم نره)
خدا قسمت کن لطفا
^^