1_اگه قرار بود خوراکی بشید دوست داشتید چی بودید؟
+من پنیر پیتزا،علاقه شدیدی بهش دارم😍
2_روزام توی سردرگم ترین حالت ممکن میگذره،خودمو به درودیوار میزنم تا کنکور دوباره تعویق بخوره!
3_بعضی وقتا فکر میکتم این چندسالی که پشت کنکور بودم روزای خوبی بود که حروم شد اما فورا نظرمو عوض میکنم و میگم این سالا منو بزرگ کرد،منو قوی کرد،باعث شد منطقی فکر کنم،و خودمو و تنهاییو بیشترازهمه دوست داشته باشم!
3_حقیقتا حوصلم سررفته،خستم،گردن دردای ملایم دوباره اومده سراغم و این دلمو خالی میکنه!
4_یه برنامه های اقتصادی برای اینده دارم که اساسش شکل گرفته😎😋
5_همین!
واقعا نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته!
ذهنم خستس و بدنم جون نداره،ولی سعی میکنم قوی باشم!
وقتی دوهفته پیش برای بار دوم حالم بد شد و اشکام پشت سرهم میریخت روی صورتم به خودم قول دادم که دیگه قوی باشم،جلوی کسی گریه نکنم!
ساعتای خوابم باز مشکل پیدا کرده،اما سعی میکنم با دید مثبت بهش نگاه کنم و عصبی نشم به خاطرش!
باید اضافه کنم اخرای سال ۹۵بود که یه جعبه ی ارزوها درست کردم،و یه سری کاغذ داخلش گذاشتم!
هرچندوقت یه بار یه سری بهش میزدم تا دیگه فراموشش کردم!
چندروز پیش یه دفعه توی کشوی میزم دیدمش،و یکی یکی کاغذاشو خوندم!
یه سری از خواسته هام واقعا مسخره و بچه گانه بود و بابتش خودم مسخره کردم!
و اما یکیش بود که روش نوشته شده بود سرویس خواب!
و برام جالب بود که (الف) سال۹۵یه سرویس خواب خرید و و فقط چهارپنج ماهی ازش استفاده کرد و بعدش رفت خوابگاه و دراخر مهاجرت!
باید بگم سرویس خواب کاملا نو بود و وحشیانه باهاش رفتار نشده بود!
(الف)وقتی از ایران رفت سرویس خوابش رو تمام کمال به من هدیه کرد!
یا روی یکی از کاغذا بود
کتاب شازده کوچولو و من این کتاب رو تابستون سال قبل خریده بودم!
[و ایمان اوردم به معجزه ها]
[پس حواستون باشه،معجزه ها دوروبرتون هستن و فقط یه نشونه میخوان تا بپرن بغلتون]
قشنگ من احتمال اینکه تو این پست رو بخونی خیلی خیلی کمه!
اما بدون که خیلی دوستت دارم
و خوشبختی تو ارزوی قلبی منه
[تولدت مبارکآ عزیزم]
ببین عزیز من 30یا31مردادماه کنکور داری!
شاید تا امروز نخونده باشی!
شاید درجا زده باشی،شاید خسته باشی و کم اورده باشی!
اما رفیق جا نزن!
کم نیار،نزار سال دیگه این موقع،مجددا همین کتابا جلو روت باشه.
بلند شو!
لطفا بلند شو،یه ابی به دست و صورتت بزن و شروع کن!
یادت نره که به خودش توکل کنی.
ازاون بالا خدا میبینه تورو!
بهت لبخندمیزنه و میگه بنده ی قشنگم،وقتی به من توکل کردی دلت گرم باشه که من دستتو محکم گرفتم!
[به وقت ۱۸تیرماه سال۹۹]
[وقتی که فقط 43روز به کنکور مونده]
به ارامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفرنکنی،اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی
به ارامی اغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک بکنند
به ارامی اغاز به مردن میکنی،اگر برده ی عادات خود شوی
اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرگی را تغییر ندهی،اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
تو به ارامی اغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،از احساسات سرکش
واز چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند و ضربان قلبت را تندتر میکنند دوری کنی
تو به ارامی اغاز به مردن میکنی اگر با شغلت یا عشقت شاد نیستی،ان را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یکبار در تمام زندگیت ورای مصلحت اندیشی بروی.
امروز زندگی را اغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به ارامی بمیری!
شادی رافراموش نکن!
(پابلو نرودا)
ما ادما عادت داریم به گله کردن از خدا
از اینکه چرا فلان چیزو نداریم و چرا حالمون بده!
درحالی که خیلی نعمت های بزرگی داریم که به چشم نمیان و قدرشون رو نمیدونیم.
یکیش همون [خواب شب] هستش!
من یه زمانی شبا وقتی میرفتم توی رخت خواب یه بازه ی ۱/۵ساعته و حتی ۲ساعته طول میکشید تا خوابم ببره شما درک نمیکنید چه دردی میکشیدم.
صبحا خواب میموندم و اعصابم خورد بود!
با اینکه قرصایی که مصرف میکردم رو هیچ وقت کم ک زیاد نکرده بودم.
تا دوماه پیش که رفتم دکتر و این مشکلمم براش شرح دادم.
و الان من وقتی میرم توی رخت خواب ۱۰دقیقه الی یک ربع طول میکشه تا بخوابم.
حس دوست داشتنی و جذابیه!
اینکه فوری خوابت ببره و هی از این دنده به اون دنده نشی!
برای منی که مدت ها بود یه خواب خوب نداشتم تجربه ی فوق العاد ایه!
اگه خوب میخوابید
زیر لب بگید:
[خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم به خاطر خواب اروم و با کیفیتم]
سلام!
امروز مامانم ساعت ۱۱:۴۵مرغ رو که یخش باز شده بود با پیاز گذاشت تو قابلمه و به من گفت حواست بهش باشه تا من یه ربع دیگه برگردم.
و با بابام برای انجام کاری رفتن بیرون!
یه ربع بعد رفتم سرقابلمه،چون درش بسته بود خودش یکم اب انداخته بود و اروم اروم داشت میپخت!
بعد به این فکر کردم که برنج رو هم خودم بپزم.
پس زیر قابلمشو روشن کردم و شروع کردم سیب زمینی پوست بکنم و خورد کنم برای سرخ کردن!
شوید و باقالی پلو پختم،سیب زمینی رو سرخ کردم،اب جوش اوردم با رب و اویشن مخلوط کردم ریختم روی مرغا،نخود سبز به قابلمه مرغ اضافه کردم!
پادکست هلی تاک گوش دادم!
ظرفای کثیف شده رو جمع و جور کردم و زیر سفره ای رو پهن کردم حدودا ۲ساعت بعد مامانم سر رسید.
من سفره رو اوردم
مامانم و بابام تعجب کردن😉
اصن جفتشون یه ذوق خاصی کرده بودن،و میگفتن فکر نمیکردیم اینقد زرنگ باشی که خودت خودجوش بپزی ناهارو:دی
بعدش مامانم بغلم کرد و گفت دورت بگردم مامان:)))))
همین ذوقشون همین خوشحال بودنشون برام کافیه!
+عکس از پینترست!