بآران 2




با صدای رعدوبرق از خواب برخواستم

ترسیده بودم

کمی خودرا جمعو جور کردم و در رختخواب نشستم

هوا سرد شده بود،و قطرات باران بی مهابا ب پنجره میخورد

رعدوبرق دیگری....

تمام اتاق مربع شکل کوچکم روشن شد.

یادم امد ک پاییز است

این باران پاییزی بود

پنجره را باز کردم،نفس عمیقی کشیدم،سرم را بیرون بردم

باران روی صورتم میخورد

پراز حس خوب شدم

از دست دادن این لحظه ها واقعا افسوس داشت

دست ب کارشدم،ارام ب اشپزخانه رفتم و یک چای کوچک دم کردم و دوباره ب اتاق خزیدم

گوشی ام را برداشتم،اهنگ همیشگی را پلی کردم

گوشم پرازصدا شد

بزن باران،ببار از چشم من ،بزن باران

...

و یک لیوان چای داغ

چه شب دلبری بود 

۲ ۲

دو

امروز روز دلبری بود
از انجاییکه لیوان چای را ب لبم نزدیک کردم و نگاهم را ب قطرات بارانی ک با ذوق ب پنجره میخورد دوختم
دلم تاب نیاورد،خودم را ب حیاط رساندم
بادهای پاییزی درخت انجیر کوچکمان را لخت کرده بودندو
تمام برگ های زرد و نارنجی دورواطراف درخت ریخته شده بود
حواسم دوباره ب باران رفت
خیلی کیف میدهد ادم سرصبحی باران را ببینید
.....

سریع لیوان خالی از چای را روی میز گذاشتم
کوله ام را برداشتم و خداحافظی کردم
انقدر ذوق داشتم ک حتی بند های کتانی ام را درست نبستم 
و ان هارا داخل کفش چپاندم
صدای نگران مادر را وقتی که درخانه را میبستم شنیدم ک میگفت
پالتویت را بپوش دختر،سرما میخوری
مادراست دیگر،نگران فرزندش
....

حالا من بودم و یک کوچه ی خلوت و یک باران زیبا 
رفتمو رفتمو رفتم
ان قدرزیر باران راه رفتم ک تمام لباس هایم خیس خیس شده بود
و دماغم مثله همیشه قرمز
و صدای فین فینم درگوشم میپیچید
ولی 
این هوا خیلی دلبرانه دلم را لرزاند

-----
پ.ن:همچنان منتظرم باران ببارد
: )

۰ ۲

اینستاگرام

ی نصیحت بهتون بکنم

واسه باباهاتون هیچ وقت اینستا نصب نکنید

همین

😭

۳ ۳
No matter how you feel
Get up
dress up
show up
and
never give up
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان