پنجشنبه ۳۱ شهریور ۰۱
قرار بود با مامانم برم یه مراسمی،از همون عصر ذوقشو داشتم
حدودا یک ساعت پیش وقتی داشتم اماده میشدم،بابا گفت نه تو نروهرچی اصرار کردم فایده نداشت
حقیقتا نه قهر کردم،نه گریه کردم،لباسمو دراوردم نشستم سر کارم
ولی غم دلمو گرفت چرا نباید میرفتم؟
من با ۲۳ سال سن اندازه برادرم کنصف منه حق ندارم !
دلیلش چیه؟
چون اون پسره !
بدم میاد از خودم از اینکه دخترم از اینکه حقی ندارم و بابا باید برای من تصمیم بگیره
بگه کجا برم،کجا نرم!
عمو هم خیلی افتخار میکرد به پسراش اما الان همونا پدرشو دراوردن.
شاید پرویی باشه اما امیدوارم اون روزی برسه ک همین پسری که بهش ازادی میده و براش ذوق دوعالمو میکنه جوری اذیت کنه بابا رو ک خودشم نفهمه از کجا خورده :)
بهترین دعایی کمیتونستم بکنم!