روزی که از اون خونه رفتیم...

دیروز از کوچه ی خونه قبلی رد میشدم!

مثل هزار دفعه قبلی چشمم به خونه که می افتاد یاد تمام خاطراتش می افتادم!

یاد اون روزی که با بابام دعوامون شد که چرا میخوای خونه رو مفت و زیر قیمت بفروشی!

یاد اون روزایی که اقاجانم و مامانم هزار دفعه رفتند دم دفتر املاکی و به اون اقا گفتند مشتری نیار برای این خونه!

اقاجونم بهش گفت اقا رضا پسرم دستش گیره،دوروز دیگه پشیمون میشه،مشتری نیار این خونه رو از دستش در نکن!

ولی اون اورد،یکی از فامیلاشون رو اورد و خونه زیر قیمت فروخته شد!

روزی که اسباب کشی میکردیم و شده بودیم مستاجر نشین یه روز تلخ بود!

غصه ی مامانم رو هیچ وقت فراموش نمیکنم!

و یادمه تا مدت ها حال مامانم بد بود،چون بخشی از خونه برای اون بود 

و حتی چندروز بعد از فروختن خونه مامانم زنگ زد و با گریه بهشون گفت 

این خونه من بود ،منو مجبور کردن که امضا کنم،دلم راضی نیست،خدا نمیبخشه شمارو

من گریه میکردم،مامانم گریه میکرد

و خالم دلداری میداد!

دیروز که رد میشدم دیدم دارن یکی دوطبقه دیگه بهش اضافه میکنند

قلبم درد گرفت!

و بغض همیشگی...

بابام چندروز قبل از اون کوچه لعنتی رد شده بود

دیشب میگفت چرا من خونه رو زیر قیمت فروختم؟!

۰ ۱۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
No matter how you feel
Get up
dress up
show up
and
never give up
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان