سه شنبه ۱۶ دی ۹۹
مامانم داشت از سیسمونی یکی تعریف میکرد ومیگفت بچش همین روزا به دنیا میاد
بابام پرسید جنسیتش چیه؟!
مامانم گفت دختر!
و بابام گفت اح و دهنشو کج کرد!
دنیا روی سرم خراب شد!
______________
همیشه به خودم دلداری میدادم که دختر،منتظر اومدن تو بودن!
میگفتم تورو دوستت داشتن و از داشتنت خوشحال بودن
ولی از یه طرف فکر حرفایی که مامانبزرگم میزد ولم نمیکرد
من و پسرعموم به فاصله ی چندروز به دنیا اومدیم
همه باهم توی یه خونه ولی واحدای مجزا زندگی میکردن!
میگفت عمو هی پسرشو بغل میگرفت و میگفت
پسر پسر قند عسل
پسر پسر دارم،شاه دارم
و.......
_____
فکر کردم چقدر بابام دلش میخواسته من پسر بشم
چقدر حسرت خورده
چقدر......