وقتی اول راهنمایی بودم،اجازه نداشتم برم با دوستام بیرون
حتی تنها هیچ جایی نمیرفتم جز کلاس زبان
همیشه پیش خودم میگفتم تا ازادی فقط ۶سال دیگه مونده،منظورم دانشگاه رفتن و خلاص شدن از اون حجم سخت گیری بود!
و هرسال میشمردم ک ۵سال دیگه،۴سال دیگه و....
من هنوزم اونقدرا ازادی ندارم
که بگم دلم گرفته و میرم یه سر کافه و...
کلا تعریف نشدس برای خانوادم
گاهی وقتا مثل الان شرمنده هستم،از تموم بدی هایی که کردم،از تموم گندایی که زدم
و دلم میخواد اندازه یک دنیا با خونه فاصله پیدا کنم
تنها بشم و فقط خودم باشم!
قطعا انتخاب من شهرای بوم نیست،من میرم دورتر خیلی دورتر!
اما بعضی وقتا دلم برای ۱۸سالگی تنگ میشه
دوست داشتم وقتی ۱۸ساله هستم مستقل بودن رو تجربه کنم
وقتی ۲۲ساله هستم چندان بهم نمیچسبه!
___________
کاش میشد برگردم و توی ۱۳سالگی میموندم،
کاش ۱۳سالگیم تموم نمیشد!
اون روزا توی بالاترین سطح خودم بودم،درس خون،منظم،پرتلاش،همیشه هم لبخند رضایت مامان بابامو داشتم
اکثر نمره هام بیست بود
صبحا ساعت ۵بیدار میشدم درس میخوندم
عمیقا تلاش میکردم!
دلم برای خودم،خود واقعیم تنگ شده!