تابستون ۹۶مجدد تکرار شد

تابستون ۹۶بود 

نتایج اومده بود،برخلاف انتظاری ک ازم داشتن بد گند زده بودم!

و به لطف میم که شماره داوطلبی و..داشت نتایجم رو دید،ازش اسکرین شات گرفت و برای بقیه فرستاد!

حتی پرینت هم گرفته بود!

با اینکه رتبه یه چیز کاملا شخصیه اما اونو میزدن تو سرم و بهم میخندیدن!

​​​​​​______

اون روزا الف باهام قهر بود

اون همیشه حساس بود،دوماه قبلش سر یه چیز کوچیکی باهاش بحثم شد و مدلش اینطور بود که باید با التماس ازش طلب بخشش کنی 

اما من مثه دفعه های قبل شخصیتمو خورد نکردم نزاشتم داد بزنه سرمو و من جلوش گریه کنم و بگم ببخشید!

من ۱۸سالم بود دیگه

​​​​​​من سال پیش دانشگاهی درس نخوندم یه چندتا درسام رو پاس نشدم،به مامانم گفتم توروخدا به الف نگو..

مامان نگو بهش..

اما گفت..

یه عالمه حرف از من ک تو دلش مونده بود رو بهش گفت

​​​​​​اما خودش انکار کرد،همیشه انکار میکنه

یه شب الف اومد دنبالم،نمیخواستم برم باهاش اما مجبورم کرد 

شما نمیدونید اما توی ماشین که نشستیم جیغ زد سرم،داد کشید،فوش داد،بدوبیراه گفت و من فقط گریه کردم!

با دستش محکم زد تو سرم و من خوردم تو شیشه ی ماشین و فقط گریه کردم....

و در اخر میخواست بهش بگم توروخدا منو ببخش و بهش التماس کنم

و منم اینکارو کردم

من جرم نکرده بودم که این همه بدوبیراه و فوش بشنوم من فقط رتبه ی کنکور افتضاح شده بود!

اونشب ک برگشتم خونه مامانم یه لبخند زد بهم و گفت چی شده چرا گریه کردی؟

چی بهت گفت مگه ؟

هیچی نگفتم و رفتم توی اتاق 

خداشاهده من اون شب تا ساعت ۵/۶نتونستم بخوابم 

فقط بی صدا  گریه کردم و زجه زدم،بغض کردم و گفتم به چه حقی بهم این حرفارو زدن،به چه حقی رتبه کنکورم رو به همه نشون دادن،به چه حقی مامانم تمام چیزای مربوط به من رو به اون  گفت!

دلم میسوخت،قلبم درد میکرد

تحقیر شده بودم،توهین شنیده بودم،کتک خورده بودم!

اون شب هم گذشت با تمام سختیش گذشت و بغض و دردش کنج قلبم نشست تا پارسال که رفتم پیش مشاور همیشگیم و شروع کردم جریانارو واسش تعریف کنم 

اونجا اشک میریختم و تعریف میکردم و اون هرلحظه عصبانی تر میشد که به چه حقی اینقدر تورو اذیت کردن!

گفت کارای اونا برخلاف انسانیت بوده و حتی یه جلسه ی جدا با مامانم و بابام حرف زد

اما...

امشب دوباره اون حرفا تکرار شد منتهی تلفنی!

و قبلش الف اندازه یه ربع بیس دیقه با مامانم حرف میزد!و دوباره این بغض و ناراحتی میمونه ته

قلبم

 

پی نوشت:برد با مامانم نیست! 

چون باعث شد از اون دفعه خیلی چیزا رو ازش پنهان کنم،دروغای زیادی بهش بگم و نتونم بهش اعتماد کنم!

 

 

​​​​​

 

​​​​​

۰ ۱۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
No matter how you feel
Get up
dress up
show up
and
never give up
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان