میدونید گاهی اوقات فکر میکنم فقط یه جلد کتاب و یه فنجون چایی با یه اتاق ک درش به ایوون باز میشه برای من کافیه!
و اون وقت دیگه هیچ غم و ترسی سراغم نمیاد!
عاشق شب هستم!
و کمتر کسی اینو درک میکنه
همه جا ساکته و این سکوت خیلی حالم رو خوب میکنه!
البته همین اندازه عاشق طلوع هم هستم
چون معتقدم طلوع خورشید یه امیده!
یه جریان از زندگی!