واقعا نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته!
ذهنم خستس و بدنم جون نداره،ولی سعی میکنم قوی باشم!
وقتی دوهفته پیش برای بار دوم حالم بد شد و اشکام پشت سرهم میریخت روی صورتم به خودم قول دادم که دیگه قوی باشم،جلوی کسی گریه نکنم!
ساعتای خوابم باز مشکل پیدا کرده،اما سعی میکنم با دید مثبت بهش نگاه کنم و عصبی نشم به خاطرش!
باید اضافه کنم اخرای سال ۹۵بود که یه جعبه ی ارزوها درست کردم،و یه سری کاغذ داخلش گذاشتم!
هرچندوقت یه بار یه سری بهش میزدم تا دیگه فراموشش کردم!
چندروز پیش یه دفعه توی کشوی میزم دیدمش،و یکی یکی کاغذاشو خوندم!
یه سری از خواسته هام واقعا مسخره و بچه گانه بود و بابتش خودم مسخره کردم!
و اما یکیش بود که روش نوشته شده بود سرویس خواب!
و برام جالب بود که (الف) سال۹۵یه سرویس خواب خرید و و فقط چهارپنج ماهی ازش استفاده کرد و بعدش رفت خوابگاه و دراخر مهاجرت!
باید بگم سرویس خواب کاملا نو بود و وحشیانه باهاش رفتار نشده بود!
(الف)وقتی از ایران رفت سرویس خوابش رو تمام کمال به من هدیه کرد!
یا روی یکی از کاغذا بود
کتاب شازده کوچولو و من این کتاب رو تابستون سال قبل خریده بودم!
[و ایمان اوردم به معجزه ها]
[پس حواستون باشه،معجزه ها دوروبرتون هستن و فقط یه نشونه میخوان تا بپرن بغلتون]