وقتی یک ادم ترسو باشی..


من شاید بیشتراز هرچیز دیگری خسته ام 

بی حوصلم 

حتی حوصله ی غذا خوردن را هم ندارم 

شبیه یک دیوانه شده ام ک نمیداند چه کار کند

من ترسوام از انجاییکه جرئت ندارم حرف دلم را به دیگران بگویم 

ار قضاوتشان میترسم 

از اینده میترسم 

من اگر جرئت داشتم جلوی بقیه محکم می ایستادم و از باورها و عقایدم دفاع میکردم

بدم می اید از اینکه ناراحتی های من را ب چیز های دیگری نسبت میدهند 

بدم میاد از تمام دلسوزی هایشان در ان زمان ها

ان هاهیچ وقت نفهمیدند من چه گفتم

نفهمیدند دردم چه بود

من تمام پی ام هایی را ک انشب ب اقای (س)داده بود را یواشکی خواندم

میدانم این کارم درست نبوده اما از ته دل ناراحت شدم 

از حرف هایی ک درمورد من زده شده بود 

یادم می اید حتی فردای ان روز ک ساعتی کنار اقای(س)بودم نمیتوانستم شبیه قبل ترها بخندم و ادای ادم های قوی را دربیاورم 

ان روز تماما بغض داشتم و فقط شبیه یک ربات ب حرف هایش گوش میدادم و سرم را بالاو پایین میکردم

و اما دقیق تر یادم است ک اقای(س)طاقت نیاورد و از من پرسید چرا امروز با دیگر روزها متفاوت شده ای؟مشکلی پیش امده؟

دلم میخواست ان وقت داد بزنم و تمام موهایش را بکشم و بگویم مرا زود قضاوت کردی 

خواستم بگویم از دست حرف های تو 

اما..

اما بازهم سکوت کردم و گفتم نه چیزی نشده 

من خوب هستم 

و به لبخند نیمه جانی اکتفا کردم

ان روز باخودم قرار گذاشتم جواب قضاوت های بیجای ان دورا بدهم اما موفق نشدم 

چون تلاشی نکردم قطعا من هم اگر باتمام وجود میجنگیدم جواب ان دوراتاکنون داده بودم

من دارم ب اقای(س)فکر میکنم درحالی ک شاید اوحتی مرا یادش نیاید

حتی نمیداند من چگونه بودم و چه چهره ای داشتم 

من شبیه یک روح سرگردان شده ام 

ترسوی ترسو

تمام 


۵
No matter how you feel
Get up
dress up
show up
and
never give up
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان