دوقدم مانده که پاییز به یغما برود..

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟

گله هارابگذار!
ناله هارابس کن!

*روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را 
 
فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تابجنبیم تمام است تمام!!

مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....
یاهمین سال جدید!!

بازکم مانده به عید!!
این شتاب عمراست ...

من وتوباورمان نیست که نیست!!
زندگی گاه به کام است و بس است؛

زندگی گاه به نام است و کم است؛
زندگی گاه به دام است و غم است؛

چه به کام و
چه به نام و
چه به دام...

زندگی معرکه همت ماست...زندگی میگذرد...
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛

زندگی گاه به جان است و جفایت بکند ؛
زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛

چه به نان
و چه به جان
و چه به آن...
زندگی صحنه بی تابی ماست...زندگی میگذرد...

زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛

زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
چه به راز 
و چه به ساز
و چه به ناز...

زندگی لحظه بیداری ماست...زندگی میگذرد...

 

#فرامرز_عرب_عامری

 

 

 

۰ ۸

دلم میخواهد...!

دلم میخواهد

خودم را از تنم در بیاورم بشورم،بچلانم و روی طناب حیاطمان پهن کنم!

فردا بیایم و ببینم که باد مرا با خود برده است....!

۰ ۱۷

[حواست به این روزا هست؟]

۰ ۱۰

دقت کردید...!

دقت کردید به شب و زیبایی هاش؟

به سکوتش!

به ارامشی که داره؟

شبا وقتی همه خوابیدن و چراغای خونه خاموش شد و دیگه از خیابون سروصدای ماشینای عبوری نیومد

فقط باید نشست و فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد!

+شما کدومو دوست دارید؟شب یا روز؟

 

۰ ۱۳

بهم گفت دخترِ پرتلآش : )

۰ ۱۴

کلاس امروز

امروز ساعت 8.30بود که با زنگ موبایل از خواب بیدار شدم!

یادم اومد که من راس ساعت ۸کلاس داشتم و نیم ساعت از اون کلاس گذشته!

به مامانم گفتم که نمیرم امروز رو ولی گفت نمیرمو اینا نداریم:دی

کاراتو بکن میرسونمت!

سریع مانتو شلوار پوشیدم و یه تیکه نون خالی خوردم و رفتم کلاس!

درو که باز کردم استاد با خوشرویی جواب سلاممو داد و گفت جلسه ی قبل هم غیبت داشتید،مشکلتون حل شد؟

گفتم بهترم،ممنون،قراره دوباره برم دکتر.

گفت انشالله که بهتر میشید.

و شروع کرد به صحبت کردن!

کلاس ما باید ساعت ۱۰تموم میشد ولی ما تا ساعت ۱۱نشسته بودیم و حرف میزدیم و به داستانی که استاد نوشته بود گوش میدادیم!

ساعت ۱۰:۱۵بود که خسته شده بودم،گردنم درد گرفته بود و حوصلم سر رفته بود!

یه دفعه بحث استاد کشید به حکمت خدا!

گفت خدا حواسش به همه چیز هست،اون ماییم که بهش بی توجه ایم.

گفت هیچ کار خدا بی حکمت نیس،مطمئن باشید!

گفت الان به شما درد داده،سختی داده و بعضی وقتا واقعا دیگه تحمل ندارید،خسته میشید

اما یه مدت که میگذره میفهمید همین سختیه شما رو قوی کرده،بزرگ کرده!

گفت شاید بعد از اونم همچنان ادم قبلی باشید،تنها باشید ولی خودتون کاملا حس میکنید که قدرت درونی شما زیاد شده!

گفت من یک سال تو کما بودم،و حدودا ۵سال نمیتونستم راه برم و وضعیتم جوری بود که همه میگفتن کاش میمرد حداقل کمتر عذاب میکشید!

گفت خسته بودم،ناامید بودم،به زمینو زمان فحش میدادم

اما از یه جایی به بعد دیدیم اون کسی که به من میتونه کمک کنه خودمم.

شروع کردم به تلاش کردن!

و خداروشکر الان روی پای خودمم،دوتا بچه دارم و زندگی رو میگذرونم!

گفت این سختیا میگذره،مطمئن باشد!

اما شما حواستون باشه جوری رفتار کنید که بعد شرمنده خدا نشید!

 

|به وقت دهمین روز اذرماه سال ۹۸|

 

 

۰ ۱۸

از تهِ قلبم!

مادرِ گلنآز یکی از عزیز ترین آدمای زندگیمه!

دوست ندارم چشمایِ اشکیشو ببینم!

اینکه غم داشته باشه اذیتم میکنه

خدایا هواشو داشته باش

 

۰ ۱۲

|به وقت هشت اذرماه|

سلام!

امرور بعدازظهر رفته بودیم بیرون!

تصمیم گرفتم برای چندساعت تمام ناراحتی هامو کنار بزارم  و حالِ خوبی داشته باشم!

 

پس چایی خوردم،لبخند زدم،به ادما نگاه کردم،به درختای سبزو نارنجی خیره شدم،به اسمون ابی شهرمون چشمک زدم،کلاغارونگاه کردم،به صدای غارغارشون گوش دادم،ساندویچ کالباس خوردم،عکس گرفتم،به ابنمای وسط پارک لبخند دندون نما زدم و برای چنددقیقه نشستم و رقصشو نگاه کردم!

 

بعد اومدم خونه . رفتم دوش اب گرم گرفتم،قهوه خوردم و الانم اهنگ گوش میدم!

 

خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم به خاطر بودنت.

 

یه عالمه حال خوب براتون ارزو میکنم(قلب قرمز)

 

 

۱۵ ۹

شده آیآ که غمی ریشه به جآنت بزند؟

شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند؟

شده در خواب ببینی که تو را قرض کند؟
بروی وهْم شوی تا که تو را فرض کند؟

شده در گوش تو گوید که تو را باز تو را...؟
نشوم فاش کسی تا که شوم رازْ تو را...؟

شده آغوش شود تا که هم آغوش شوی؟
گره ات باز کند تا که تو خاموش شوی؟

شده یک شب برود تا که روی در پی او؟
که تو فرهاد شوی تا بشوی قصه او؟

به همان حال بگویی که تو مجنون منی
به تو بیمار شدم تا که تو درمون منی

شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟
گره ات کور شود غم به روانت برسد؟

که ز روی دیدن او که کمی شاد شوی
بروی در بغلش تا که تو آباد شوی

که بگوید که تو تعریف همان عشق منی
بروی یا نروی هر چه شود جان منی

گره ات باز کند تا که تو بینا بشوی 
که غمت باز شود تا که تو معنا بشوی

شده اما تو نبودی شده اما که چه دیر 
گره ای کور شدم تا که شدی یک دل پیر

همه در خواب ولی عشق تو بیدار بمانْد
همه پل‌های دلم بی تو چو دیوار بمانْد

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی
همه عاشق شدنم رفت تو منظور منی

که تو رفتی و دلم بی تو همان سنگ شدُ
همه این عشق رَوَد تا که دلم جنگ شدُ

نکند بد بشود آخر این قصه بد
نکند تلخ شود آخر این غصه بد

۰ ۱۲
No matter how you feel
Get up
dress up
show up
and
never give up
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان